فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
كلبه عشق

كلبه عشق

تقدیم به كسی كه در كنارم نیست، اما حس بودنش به من شوق زیستن می دهد.

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 16517
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->



یک شعر زیبا

 

يكيمون به رنگ ابرا

 


اون يكي درگيررنگا

 


يكيمون زلال وتنها

 


اون يكي اسير فردا

 


يكمون مثل تموم آدما

 


اون يكي حواي تما

 


يكيمون دلش شكسته

 


اون يكي چشاشو بسته

 


يكيمون ميخواهد بميره


اون يكي ساده ميگيره

 

 

نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مطمئن باش و...

مطمئن باش و برو

 


 ضربه‌ات کاري بود

 

دل من سخت شکست

 

و چه زشت

 

به من و سادگي‌ام خنديدي

 

به من و عشقي پاک

 

که پر از ياد تو بود

 

و خيالم مي‌گفت تا ابد مال تو بود

 

تو برو، برو تا راحتتر

 


تکه‌هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم

نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دردو دل با خدا

الو سلام منزل خداست؟ اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين

 

شماره را دلم گرفته است ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست شما

 

که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان

 

جداست؟

نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قدرت کلمات

 

چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان دوتا از آن ها به داخل گودالی عمیق افتادند.

 

قورباغه ها دور گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه دیگر گفتند که راه چاره ای برای خروج از چاله نیست و شما به زودی خواهید مرد. دو قورباغه این حرف ها را نشنیده گرفتند و با تمام توان کوشیدند تا از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام میگفتند دست از تلاش بردارند چون نمیتوانند از گودال خارج شوند. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت و سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. قورباغه دیگر اما با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش میکرد.

 

هرچه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد، او مصمم تر میشد؛ تا این که بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد بقیه گورباغه ها از او پرسیدند: << مگر تو حرف های مارا نمیشنیدی؟ >> معلوم شد که قورباغه نا ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران او را تشویق میکنند.

 

 

نتیجه اخلاقی: برای رسیدن به هدفتان باید مثل اسب مسابقه باشید و حواستان به خط پایان باشد و حاشیه های اطراف را نادیده بگیرید تا موفق شوید.


نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ضربه کاری!!!

ضربه‌ات کاري بود

 

دل من سخت شکست

 

و چه زشت

 

به من و سادگي‌ام خنديدي

 

به من و عشقي پاک

 

که پر از ياد تو بود

 

و خيالم مي‌گفت تا ابد مال تو بود

 

تو برو، برو تا راحتتر

 


تکه‌هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم

نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آخرین راه رسیدن

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 


 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

نويسنده: روزبه تاريخ: دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به كلبه ما خوش اومديد

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to kolbema.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com

پیچک