مَرا بهِ یاد خواهی آوَرد آنچنان که باران ، غُبار را اَز سَنگ قَبر کُهنه ای می شویَد تا نام فَراموش گَشته ای بدرخشَد و اَز پَس سالها مَرا به یاد خواهی آوَرد .
مي دانم روزي خواهد آمَد كه اَز پُشت خاطرات مَدفون شده ياد اين هَمه مهرباني خالص فَراموش شُده ديوانه اَت كُند تا سَر حَد جُنون. اَما ديگر دير شُده ، خيلي دير . . .
هَمه ي دل نوشته هاي به ياد تو را نه ديگر به تو كه به دستان باد سپرده ام مي گذارم و مي رَوم و اين بار مُصمَم ، مُصمُم مُصمَم مي روم . .. حَتي خُداحافظي هم نَخواهم كَرد با توئي كه دير شناختَمت .
|